در حال بارگذاری ...
...

در پاتوق ایران تئاتر با احمد جولایی به بهانه برگزاری تئاتر صاحبدلان

باورهای دینی جامعه به درون حصارهای دانشگاه راه نیافته است

ایران تئاتردر آستانه برگزاری نهمین دوره تئاتر صاحبدلان، سلسله گفت‌و‌گوهایی را با صاحبنظران و فعالان هنرهای نمایشی و با محوریت بررسی ابعاد و زوایای تئاتر دینی صورت داده است. پیش از این نقطه نظرهای محمد مهدی رسولی، سیروس همتی، یدالله وفاداری، محمد حمزه زاده، مسلم قاسمی، مریم معترف ، مجید اشتیاقی و مهدی متوسلی را در این ارتباط خواندید و اینک گفت‌وگو با احمد جولایی از این مجموعه پیش روی شماست.

چرا در فضای دانشگاهی در حوزه هایی چون تئاتر دینی برنامه ریزی های جدی و مستمری صورت نگرفته است؟ ریشه های چنین غفلت هایی را به طور مشخص در چه عرصه هایی باید جستجو کرد؟ و آیا امیدی هست که یک ساماندهی در این بخش را شاهد باشیم؟ ایران تئاتر به بهانه برگزاری نهمین دوره تئاتر صاحبدلان بر پایه این محورها گفت‌وگویی را با دکتر احمد جولایی صورت داده که در ادامه می خوانید.

احمد جولایی استاد دانشگاه و پژوهشگر هنر تئاتر در کشور است. وی که پژوهش‌های بسیاری در حوزه نمایش ایران و جهان داشته، مدیر گروه و عضو هیات علمی و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی بوشهر و تهران علاوه بر تدریس در دانشگاه در زمینه ی نمایش تالیف کتاب و مقالات تخصصی نمایش به فعالیت پرداخته و راهنمایی دانشجویان زیادی را در تدوین و ارائه رسالات در مقاطع مختلف دانشگاهی بر عهده داشته است.او در سال ۱۳۹۰ به عنوان مدرس و پژوهشگر برگزیده ی جشنواره ی بین المللی تئاتر فجر معرفی شد. جولایی از طراحان و برنامه‌ریزان سمینار تئا‌تر ملل مسلمان است که همزمان با سی و سومین جشنواره تئاتر فجر برگزار شد. «ارزش ادبی نسخ تغزیه ایرانی»، «داستان گویی نمایشگرانه» و «تعزیه ایرانی، مصداق شعائر قرآنی» از جمله عناوین مقالات متعددی است که از این نویسنده و پژوهشگر در نشریات به چاپ رسیده است.

 

اگر ما بخواهیم در آینده حرفی برای گفتن و مشخصاً در حوزه تئاتر دینی داشته باشیم باید زیرساخت هایش را در فضای دانشگاهی ایجاد کنیم. اما خروجی های فضای دانشگاهی نشان می دهد آنچنان که باید در حوزه هایی چون تئاتر دینی برنامه ریزی های جدی صورت نگرفته و از طرف دیگر نمایی برای آن ایجاد شده که انگار آنچنان که باید شانیتی ندارد. آیا امیدی هست که یک ساماندهی در این بخش اتفاق بیفتد؟

تئاتر یک جور دوگانگی در خودش دارد، یکی رئالیته‌ محض است اما آنچه در استیج است و آنچه در جوهر خود درام است اگر رئالیته باشد دیگر درام نیست. در درام اصل بر این است که این باید یک بازسازی از یک حادثه ای باشد که قبلا اتفاق افتاده است یا شکل دوم می توانسته است اینطور اتفاق بیفتد. کسی نمی داند شبی که می خواسته اند آقامحمد خان قاجار را سر ببرند، وقتی بود که پایش به میخ خرگاه گیرکرد یا وقتی که نگهبان ها او را به درون چادر بردند. این است که هر کسی تعریف خودش را دارد. پس ایگونه می توانسته اتفاق افتاده باشد یا نه اینگونه می تواند اتفاق بیفتد در آینده. وقتی در زندگی اروپایی نگاه می کنیم مرد می آید دستگاه پیام گیر را روشن می کند و به همسرش می گوید پول گذاشتم آنجا و قبض برق را مثلا جای دیگر، و بعد می رود. بعد هم زن که می آید همان ها را دریافت می کند و پیام می دهد که دارم می روم سر شیفت و غذا را در یخچال گذاشته ام. این زن و شوهر عملاً ارتباطشان قطع است و این در زمانی است که خانه عروسک ایبسن هنوز شکل نگرفته است. پس هنرمندی مثل ایبسن پیش بینی اش این است که من آینده اجتماعی را اینطور دیدم.  در همه این ها تئاتر بازنمایی و بازسازی یک حادثه است.

در فرهنگ ما هم هزار سال پیش خیام براساس تجربه گذشتگان متوجه این مسئله شده بود. وقتی که می گوید ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز وتصریح می کند از روی حقیقتیم ما...  می گوید ما حقیقی هستیم و گوشت و پوست و استخوان داریم. اما شخصیت های نمایش مجاز هستند. برای مثال شما یک شخصیت را ممکن است در هر شب از اجرای یک نمایش بکشید اما او دوباره زنده خواهد شد و در شب بعد باز هم این ماجرا تکرار خواهد شد.همانطور که عروسک های نمایش را هر شب در صندوقچه میاندازند و دوباره به صحنه برمی گردانندو ولی وقتی ما وارد قبر می شویم دیگر برنخواهیم خواست. خیام این هشدار را می دهد و این نشان می دهد که آن موقع یعنی در قرن چهارم تئاتر آنقدر فراگیر بود که مردم همه این مثال را و این اشاره غیر مستقیم را دریافت کنند. قطعا شاعر بیخود حرف نمی زند برای جماعتی که نمی فهمند چه می گوید. پس تائاتر خودبخود یک جنبه رئالیته ی محض و یک فعالیت، یک گردش کار و یک مسئله است ، اما محض تئاتر ختما باید مجازباشد. اگر فلان بازیگر خیلی معروف بالا برود و بگوید من فلانی هستم و ماهی اینقدر حقوق می گیرم و همه اش را می فرستم فلان جا، این بازی نمی کند چون اصلا تئاتری اتفاق نمی افتد.

در این ماجرا دانشگاه معمولاً با علوم تجربی سر و کار دارد. دالنشگاه ماهیتاً با دانش و خرد و آگاهی است؛ یعنی به عبارتی غلبه دانش تجربی و علوم ،غلبه اصلی بوده . این ماهیت در اروپا که نوع طلبگی شان با ما فرق می کند بیشتر است. یعنی ما تا زمانی که شکل طلبگی خودمان را داشته ایم در حوزه های خودمان رابطه بی واسطه استاد و شاگرد بوده، کما اینکه در پزشکی ما داشتیم. پزشکان باید قسم بخورند که بعد از اینکه  علم پزشکی را از این آقا آموختم جزو شرح وظایف و جزو ادای دین من باشد که این را به پسر یا بچه ایشان یاد بدهم. الان می شود این سوگند را در پزشکی خورد؟ طبعاً نه. شاید آن پسر یا علاقه به علم نداشته باشد یا اگر امتحان بدهد رشته پزشکی امتحان ندهد یا اصلا رشته پزشکی قبول نشود. پس چطور می خواهد به او یاد بدهد؟ خارج از نوبت و بدون مدرک که نمی شود. با تغییراتی که در ایران اتفاق می افتد، خیلی حوادث مثبتی که مثلا در امری مثل مشروطه رخ می دهد؛ اعزام دانشجو به خارج، استخدام معلمین خارجی مثلاً برای دارالفنون و... و اصل ترجمه . البته ما  در گذشته هم ترجمه داشته ایم اما این چیزی که می گویم به معنی جدید ترجمه است. ما ترجمه به نیت تفسیر ، همیشه داشته ایم به اضافه تاویل. ولی در نسل بعدی ما ترجمه را نه به قصد تفسیر کار کردیم و نه به قصد تاویل! فقط ترجمه کردیم؛ یعنی ترجمه از یک زبان به زبانی دیگر.  بی آنکه به مفاهیمش خیلی فکر کنیم. مثلاً الان در هر ملاقاتی که دو نفر می خواهند از هم جدا شوند می گویند مواظب خودت باش. ما اصلا این واژه را نداشتیم. ما می گفتیم به خدا می سپارم. در اینجا وقتی یک واژه به خدا می سپارم و مواظب خودت باش هر دو یک نیت دارند اما از دو نوع نگاه متفاوت  مادی و معنوی می آیند.

به هر جهت، دانشگاه از آن مقوله هایی است که مثل تکنیک راه آهن و حتی نگهداری سیلو و غلات یا سیستم تعمیر و نگهداری اتومبیل و قواعد دیگر، دانشگاه هم از این منظر جدا نشد؛وقتی آمد اولاً اکثر قریب به اتفاق یا به علت بعد مسافت یا عدم نگاه ضرورت رفتن به دانشگاه یا واقعاً عدم بضاعت کافی نتوانستند به دانشگاه راه پیدا کنند. البته دانشگاه هرچه فارغ التحصیل می داد یک کورسوی نوری داشت و از هر روستا و شهرستانی اگر یک نفر به دانشگاه راه پیدا می کرد و هر وقت که می رفت به روستا و محل زندگی اش حتی اگر یک معلم یا کارمند ساده می شداین مشعلی که داشت بالاخره جلوی پای خودش و چند نفر دیگر را روشن می کرد. ولی دانشگاه همواره با این نگاه بود.

در زمینه  دلایل جدا افتادگی میان فرهنگ و دانشگاه بویزه در حوزه دینی چند دلیل هست؛ مثلاً پیشینه تاریخی این سرزمین در عصر حاضر. ما تا وقتی که مستشرقین به پدیده ای تاییدیه یا مهری ندادند خودمان نتوانستیم اثبات کنیم که اصلاً ما  در ادوار تاریخ که هستیم. مثلاً فرض بگیریم که در مورد همه مسائلی که به عنوان میراث فرهنگی و آنچه که به جا مانده می خواهیم درباره اش حرف بزنیم. چه گنجینه سیلک باشد یا تپه های مارلیک ، چه تخت جمشید یا طاق بستان کرمانشاه. ما همواره محتاج بوده ایم کسی بیاید و یک نظریه ای  را بدهد و  تاریخ مان را تایید کند. اگر هم کسی تکذیب می کرد ما دیگر خودمان حاضر نبودیم تایید بدهیم و می گفتیم فلانی تکذیب کرده! پس فعالیت ما عملاً محدود شد؛ به خصوص در زمینه هنرهای نمایشی یا تئاتر.

نکته بعدی که باز هم می توانم درباره دانشگاه بگویم این است ؛ اگر به بعضی فعالیت ها در این حوزه نظر کنیم دانشگاه به خاطر نوع آدم هایی که در آن فعالیت می کرده اند اعم از مدرس و دانشجو، گاهاً با ظرفیت های عمومی جامعه به دلایلی فاصله یا زاویه داشته اند. دانشگاه یا باورهای عمومی را قبول نداشته یا نمی خواسته به این باورها راه بدهد؛ و یا باورهای عمومی طوری آنالیز نشده بوده که در دانشگاه ها به عنوان ماده درسی یا ماده خام علمی بشود از آن استفاده کرد. پس خود به خود جامعه بیرون درهای دانشگاه ماند و آن ها هم که به درون دانشگاه راه پیدا کردند همه منورالفکر شدند. ببینید جلال آل احمد درباره اینکه منورالفکرها چه می گویند و چگونه می اندیشند چه می گوید؟ چه در مورد خارجی ها و چه داخلی ها. جلال حتی درباره مراکز دیگری چون موسسه انتشارات فرانکلین هم حرف دارد و می گوید حوزه عمل فرانکلین نه تنها ترجمه که بسیار فراتر و گسترده تر از آن است و خیلی آدم ها از این مسیر عبور کرده اند. در همین فضای دانشگاهی می بینیم که سینمای ما با سینمای جهان و تکنولوژی آن ها با ما ظاهراً فاصله چندانی ندارد، اما آنطور که مستشرقین آنقدر به ما گفتند که باورمان شد ما چند هزار سال فاصله تئاتری با جهان داریم. یعنی تئاتر به شیوه نوین چیزی  بیش از صدوپنجاه سال در اینجا عمر ندارد. البته تئاتر به زعم بنده  از جمله واژه هایی است که در فارسی معادلی ندارد؛ چرا که تئاتر کلمه ای است واحد که هم فعل را پوشش می دهد و هم قید مکان است. در حالی که واژه نمایش این ویژگی را پوشش نمی دهد. پیشنهاد آقای ناظرزاده یعنی واژه «تماشا» پیشنهاد خوبی است ولی باز هم به نظر من هردو این ها را پوشش نمی دهد و همچنان فعل یا حالتی را می رساند. اما وقتی فاصله بین تئاتر خودمان را با جهان باور کردیم، دایره آیین ها و مناسک مان را تا اندازه ای کوچک کردیم، یعنی این ها به عنوان مواد درسی یا به دانشگاه راه پیدا نکردند یا اگر بر حسب ضرورت موادی چون فرهنگ عامه  و نمایش در ایران را در این فضا داشته باشیم در حد گذرا بوده است.

 

این نقصان را به دلیل ممانعت افرادی که در دانشگاه بوده اند می بینید؟ ریشه های چنین غفلت هایی را به طور مشخص در چه عرصه هایی باید جستجو کرد؟ آیا باید به عنوان یک روند به این مقوله نگاه کرد؟

موضوع به این سادگی نیست. وقتی کسی بیرون از این حصار مانده انگار چیزی برای عرضه به داخل این حصار ندارد. یعنی شانیت کارش را آن قدر پایین گرفته ایم  که دیگر اصلاً محل طرح ندارد. یادمان نرود؛ ما در منافذ و منابع آنتروپولوژی مان  یادداشت های خیلی به درد بخور نداریم ، به خصوص در فعالیت های جانبی زندگی مثل تئاتر اصلا یاداشت های ایرانی ها آن ها را پوشش نمی دهد و خارجی ها هستند که آن ها را دیده اند. مثلاً به تعزیه دوره صفویه نگاه کنید، زندگی دوره قاجار را نگاه کنید؛ یادداشت برداری ها در تبریز و این ها، حالا استثناهایی داریم مثلا عبداله مستوفی به حسب ماموریت مثلاً رفته تکیه دولت می نویسد امروز آنجا بودیم، و یک ماجرای کوچکی هم تعریف کرده و  اینطور هم شد. دو جلد کتاب نوشته و تنها همینقدر درباره تکیه دولت دارد. اما اینکه مختص به این کار بپردازد چیزی در دسترس نیست .در تمام اسناد و ادوار چنین نقصی مشهود است.زمان اسکندر و سربازانش در دوره  سلوکیان که 90 سال حکومت کردند نمایش هایی به سبک و سیاق رومی اتفاق افتاده ولی گزارش به این مضمون است که یکی از سربازان که زخم برداشته بود و دکتر هم او را از آب خوردن منع کرده بوداز فرصت نبودن پرستارش استفاده کرد و رفت یک نمایش ببیند و در آنجا آب خورد و مرد. در واقع داریم شرح ماوقع مرگ او را می گوییم و در کنارش می گوییم که او رفته تماشاخانه. آیا این تماشاخانه ثابت بوده ما نمی دانیم. آیا سیرک سیار بوده نمی دانیم. نوع مجریان این نمایش ها ایرانی بودند یا کارناوالی است که رومی ها با خودشان آورده اند، ما نمی دانیم. بنابراین اطلاعات بعدی دیگر ناقص می شود. در مورد دانشگاه هم نسبت به این مطالب همین موقعیت است. ما وقتی چیزی را طبق همین سیستم داده پردازی آنالیز نکرده ایم شما هر چه بخواهید اطلاعات بدهید اصلاً سیستم نمی پذیرد. وقتی نمی پذیرد طبعاً در دستور کارش قرار نمی گیرد. بعد چه کسی می تواند از این ها خروجی بگیرد یا پرسش کند؟ هیچکس. همین اتفاق برای گروه های دیگرمان و بیرون از جامعه دانشگاهی هم افتاد. یعنی مثلا در دوره پیدایش رادیو ، هر کس توانست خودش را با درشکه به بی سیم پهلوی و رادیو که برنامه زنده داشت برساند شد آرتیست و هنرمند و هر کس نتوانست شد مطرب و در جنوب شهر ماند و در گمنامی مرد. در حالی که این ها از یک ریشه و از یک جا با هم کار می کردند. کسانی که در تلویزیون و یا قبل از آن که سینمای مان در پهلوی اول فعال شدند ، آن کسانی که توانستند بروند سمت استودیوها و با ترکیبی از ایرانی های غیر مسلم اعم از دوستان آرتیست ارمنی توانستند یک رابطه خوب داشته باشند، مانا شدند. اما اگر کسی می گفت من با فلانی کار نمی کنم معلوم است که از این دایره بیرون بود.

نکته بعدی که باز هم باید عنوان کنم این است که دانشگاه با احتیاط به سمت تئاتر رفت . ما تجربه های گاهاً ناموفق در دوره قبل داریم. دو جشنواره بزرگ یکی جشنواره طوس است و یکی جشن هنر شیراز که آثار نمایشی در آن ها ارائه می شد. وقتی اخبار می رسید به یک بزرگوار مرجع دینی که امروز در روی صحنه این اتفاق افتاد و آدمی با این هیبت ظاهر شد ، آن که سوار بوده اینطور شده و آن که پیاده بوده آنطورو...حالا دانشگاه هم چنین وضعیتی داشت ،هر چقدر تلاش می کردند این تصور ایجاد شده  را تطهیر کنند نمی توانستند. چون حجم تبلیغ رسانه ای هم هیچوقت پشت دانشگاه نبود. یک تعداد محدودی از جامعه می رفتند سر این کلاس ها . چه کسی مثلاً حاضر بود با تعریفی که از تئاتر می شنید دخترش را بفرستد در کلاس تئاتر؟

 

پس بحث‌های محوری ما یکی این می‌شود که  اسنادی که باید از سابقه هنرهای نمایشی خودمان تائید می‌شد منتظر بودیم خارجی‌ها تائید کنند که تائید نکردند تا به‌عنوان مواد درسی به دانشگاه وارد شود. یکی هم اینکه اهل‌فن اهمیت و ارزش کافی برای دانشگاه قائل نشدندکه اسناد را بردارند و بیاورند و تبدیل کنند به خوراک دانشگاهی و محور بعدی هم تفاوت نظام استاد و شاگردی است با نظام دانشگاهی که باعث انتقال نیافتن ظرفیت‌ها شد، عامل مؤثر بعدی چیست؟ 

در حقیقت کسانی که باید در دانشگاه ها طرح درس می کردند، چیزی می خواستند که همانطور که اشاره کردم با داده هایشان همخوانی داشته باشد؛ یعنی باید آنالیز می کردیم  و به این ها می باوراندیم و می خوراندیم نداشتیم. شما نفت خام را هم که در اتومبیل بریزی خاموش می شود در حال که بنزین هم همین است و نفت کوره هم همین است ولی ساختار سوخت و ساز موتور اتومبیل می گوید من این ها را قبول ندارم، ببرش به پالایشگاه . حالا وقتی پالایشگاه نبود ماده خام هم عمل آوری نمی شود برای به کار گیری. نکته بعدی که می خواهم بگویم این است که نسل اولی که با با فرم آکادمی جدید آشنا شدند، الگوهایشان معمولاً الگوهای  داخلی نیست و ذهنیت قریب به اتفاق آن ها الگوهای خارجی بود. 

 

حالا اگر بخواهیم از منظر دانش محور یا علمی به موضوع نگاه کنیم به نظر می رسد نیاز بازنگری به منابع و گرایشات جدی به منابع داخلی به عنوان یک نیاز علمی می بایست مسیر خودش را در دانشگاه باز کند ، اینطور نیست ؟

 علم ساینسی است که خودش را حقنه می کند و اگر امروز آن را نپذیرید، فردا باید بپذیرید. علم چیزی است که نباید با آن مخالفت شود. اما اینکه ما با نگاهی که عمومی است و از منظر اجتماعی و فرهنگی و ژئوپولیتیکال و حتی تئوپولوژی و دین هم  بخواهیم نگاه کنیم طبعا باید و نبایدهایی را در نظر بگیریم. این یک بحث دیگر است اما انکار چیزی که مسلم است زمان می برد تا مثل پاندول ساعت دوباره برگردد به سر جای خودش. منتها هر بار که دامنه نوسانش بیشتر شود ضربه اش ممکن است بیشتر باشد. پس در حقیقت ما منابع قدیمی خودمان را عملاً با توجه به نوع نگارش و نوع ادبیات و موارد دیگر متفاوت شده است. ما بیشترین حجم دانشمندانی که دارای تفکر و تعقل هستند خیلی آثار فارسی تولید نکرده اند. حالا استثناهایی مثل مولوی و فردوسی را داریم ولی می خواهم بگویم آن هایی که به علوم پرداختند مثل فخر رازی و ابوعلی سینا اصلا اثری به فارسی ندارند.مشکل اینجاست که کل اینمجموعه عملاً از دست دانشجوی ما یا دانشمند ما یا خواننده عادی ما خارج است. این دور از دسترس ب.دن در حدی است که حتی کلید واژه های مباحث امروز با گذشته تفاوت دارد مثلا تا جایی که ابوالفرج اصفهانی حتی راجع به یک پدیده محض هنری  یعنی موسیقی نوشته    اما نمی نویسد موسیقی بلکه می گوید الاقانی . می خواهیم تاریخ بنویسیم، تاریخی که تاریخ ساده است راجع به زندگی آدم ها، راجع به چگونگی اتفاقات. همان را ابن قتیبه می گوید:" پیش ما بود در مرو یک قصه گو، یک نقال؛ و از آستینش یک تنبور کوچک در می آورد و می نواخت، پس می خواند. "

در این شرایط ما با کدام منابع و مآخذ به سمت کسانی برویم که کتاب های مختلفی نوشته اند. در بحث ترجمه هم خیلی جالب است؛ بخش اهمیت هنر در نظر اهل فلسفه مورد توجه نیست .ما از ارسطو ترجمه های زیادی در ایران داریم. اما ارسطو را بیشتر به عنوان فیلسوف می شناسیم. ارسطو می گوید اولین کسی که باید وارد آن شود هنرمند یا آرتیست است. اما این بخش از متون انگار در ایران ترجمه و  مسموع نمی شود. کسانی که با کتب ارسطو سر و کار دارند، جالب است که اغلب آثار او را ترجمه کرده اند الا «فن شعر» را. شاید ما فکر می کردیم که از نظر شعر کمبودی نداریم. شاید هم به خاطر این است که  فن شعر ارسطو در اروپا هم از آخرین کتاب های او بود که منتشر شد. 

از طرفی معمولا خود باوری هم درباره سوابق تاریخی خود نداریم .از توفیق الحکیم نویسنده بزرگ مصری  می پرسند آیا تئاتر عرب در قدیم هم بود؟ او علیرغم اینکه فارغ التحصیل دانشکده حقوق در فرانسه و یک قاضی و نمایشنامه نویس است، می گوید در جایی که مثل یک طوفان شن واحه ای به وجود می آید و در چشم به هم زدنی از میان می رود، از چه تئاتری حرف می زنیم؛ تئاتر اولین چیزی که نیاز دارد تمدن است. یعنی متمدن شدن و یکجا پاگیر شدن،کسی که کوچ رو است تئاتر ندارد. او بی آنکه بخواهد یا با علم به اینکه بخواهد تمام آیین و مناسک نمایشی را با این حرفش خط می زند. چرا که منظور او از تئاتر شکل کلاسیک یونانی و تثبیت شده رُمی است که در گیزه یا جیزه مصر یک ساختمان هست، در بعلبک لبنان هست و در الجزایر و یک نمونه هم در سوریه. خب وقتی اینطور باشد عملاً ما چیزی برای ارائه در دانشگاه نداریم و انگار هر چه می آید از علم ترجمه است.

 

به سابقه نمایش در تمدن ایرانی بی توجه بودیم وحتی در جریان ترجمه به ارتباط دین و تئاتر هم توجه نکردیم ...

وقتی خواستیم ترجمه کنیم گفتیم خب تئاتر از کجا می آید و ترجمه گفت از باکوس خدای شراب، زئوس خدای دیگری و... هیچ وقت ما پشت این صفحه ورق زدن ها نگاه نکردیم که باکوس که است و زئوس کجاست. چرا وقتی از علم هرمنوتیک حرف می زنیم نمی پرسیم هرمس چه کسی است؟ هرمس کسی است که پیغام می آورد و پیامی را که از بالا می آورد هر وقت نمی فهمند و نمی توانند درک و دریافتش کنند می پرسند هرمس به نظرت زئوس می خواسته در این پیام چه بگوید؟ یعنی بیا و تفسیر کن و ترجمه کن و از این هم بالاتر تاویل کن و منظورش از پیام را به اول برگردان. بی آنکه پشت این صفحه را نگاه کرده باشیم که آن ها داشتند بخشی از دین شان را هنری می کردند. ما در فضای دانشگاهی همین یک کار را نکرده ایم. در حال حاضر ما دین را بیرون از حصارهای دانشگاه گذاشته ایم و حتی هنر دینی را بیرون از حصار دانشگاه ها نگه داشته ایم. البته منظورم صنایع دستی و این ها نیست، بلکه مشخصاً از هنرهایی چون موسیقی، تئاتر حرف می زنم. ببینید سینما به دلیل غلبه تکنولوژیک بیشتر به آن سو تمایل داشته اما خوشبختانه هنرمندان خوب ایرانی موفق شده اند این هنر را ایرانی کنند؛ یعنی ابزار را در خدمت هدف خودشان قرار دهند. چه در سینمای جنگ، یا سینمای کودک و سینمای اجتماعی و حتی سینمای کمدی. حالا ممکن است همه آثار کمدی ما آثار با کیفیتی نباشند ولی مجموعاً این ژانر شناخته شده ای است که ارسطو هم بر آن صحه می گذارد. حالا نمایش های فارس و انواع دیگر هم بوده که از آن ها گذشته ایم . یعنی  ما هم نمایش ایرانی و نمایش ایرانی دینی داشتیم اما همچنان که اشاره شد آن را ثبت نکرده ایم.   

 

در این چهل سال با توجه به اینکه افرادی به این موارد واقف شده و حرفشان  را مطرح کرده اند و در دانشگاه ها شنیده شده باز هم معتقدید این بستر در دانشگاه ها هنوز فراهم نشده است؟در هر حال که حتی مقطعی که امروز در آن هستیم به سرعت تبدیل به گذشته می شود ولی این فرصت سوزی ها همچنان ادامه دارد. حتی سئوالات ساده در عرصه دانشگاهی طرح هم نمی شود. این مشکل در همه حوزه ها وجود دارد . بخش بزرگی از منابع ما و آثار افراد صاحب علم ما ه به زبان عربی بوده، اما هیچکس نمی گوید مثلاً ابن سینا  که بر اساس هزاره گذشته خود کتاب قانون را می نویسد. حالا آن هزاره گذشته کجاست؟  چنین نگاهی وجود ندارد. منابع هنری و فرهنگی که هیچ حتی مهمترین منابع علمی مان مثل کتاب " قانون "  ابن سینا چه موقع ترجمه می شود؟ در حالی که کتاب های او در سراسر جهان ترجمه شده و تدریس می شود، تازه در دهه شصت اولین جلد آن به فارسی ترجمه می شود و این حیرت آور است!

البته می پذیرم که یک عزم جدی برای این منظور باید در کار باشد. ولی می خواهم این را هم عرض کنم که برای یک اتفاق فرهنگی سی یا چهل سال زمان زیادی محسوب نمی شود. ببینید هاضمه ایرانی توانسته 90 سال سلوکیان و 300 سال اشکانیان را با یک پیروزی ساسانیان هضم کند. یا تفوق مغول را  ایرانی ها توانسته اند هضم کنند و شاه مغول را به جایی برسانند که بگوید من دیگر الجایتو نیستم؛ یعنی اسمی را که مادر مغولش ش بر او گذاشته، اسم مادری را انکار کند و بگوید من سلطان محمد خدابنده هستم؛ من بنده خدا هستم. چرا؛ به دلیل حشر و نشر با علمای فارسی زبان شیعی در محدوده زنجان فعلی. او گنبد سلطانیه زنجان را صرفاً برای خودش نساخت، بلکه چون این را شنیده بود که اختلافی میان مزار حضرت علی (ع) وجود داشت و گفت من هر دو آن ها به اینجا می آورم تا اختلاف ها از میان برداشته شود. اما به او گفتند اگر چنین کاری کنی تکفیرت می کنیم و درنهایت این بنا آرامگاه خود او شد. همین بنا الگوی بهترین کلیساهای ایتالیا به عنوان مرکز ساختمان سازی و معماری جهان شد از جمله کلیسای نوتردام. ما بهترین بنای آجری جهان را ساختیم که نمونه است.  در هر حال چند نکته را نباید از نظر دور داشت. یکی اینکه وقتی انقلاب اسلامی رخ داد انقلاب فرهنگی از آخرین اتفاقات آن بود. منهای آن دوره که تحت عنوان انقلاب فرهنگی دانشگاه تعطیل شد، بعد از تعطیلی دانشگاه اما خوشبختانه ما صاحب مرکزیتی شدیم که استقلال رای دارد؛ یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی که برای مصوبات آن نه به مجلس نیاز است و تقریباً می تواند فرا قوه ای عمل کند. این اهمیت مسئله را می رساند اما این مصوبات تا به حال تا چه اندازه اجرایی شده و آیا دستور کاری برای اصل تئاتر یا فعالیت های دیگر از جمله فعالیت های بومی و هنری ما مثل تعزیه وجود دارد؟ آیا در این رابطه استاد بالادستی داریم تا براساس آن از پایین دستی ها بخواهیم اقدام کنند؟ چند سال از ثبت تعزیه در یونسکو می گذرد و بعد از این اتفاق تا چه اندازه در معرفی آن به جهان کوشش کردیم؟ تنها چند گروه برای اجرا به اروپا رفتند که پیش از آن هم این اتفاق می افتاد. نکته بعدی این است که مصداق این ها را باید در انسانی جستجو کرد که با عنوان مدیر شناخته می شود. تا وقتی کمبود مدیر باورمند داریم یا چنین مدیرانی در اقلیت هستند چنین اتفاقاتی به سختی می افتد. همچنین نباید فراموش کنیم که مستخدمین سال های دهه 50 بخصوص در رشته های علوم دانشگاهی هنوز بازنشسته نشده اند چرا که دوران خدمت آن ها حتی به 65 سال می رسد و بر خلاف دیگر مستخدمین دولت 30 سال نیست. بخصوص آن ها که در هیات های علمی دانشگاه ها هستند تا 65 و 70 سال یعنی تا جایی که بتوانند با حکم ابلاغ مجدد هم در سمت خود  باقی می مانند. پس با این حساب که این افراد همچنان در راس دانشگاه ها بوده اند یعنی در حوزه هایی که در بحث تعیین محتوای آموزشی اثرگذاری داشته اند دیدگاه های خود را در این فضا گسترده اند. مرحوم دکتر احمدی مدیر انتشارات سمت را در نظر بگیرید و ببینید چرا اساساً این مرکز تاسیس می شود. آقای احمدی تا یک حدی می توانست کار را جلو ببرد.  بودن آن نسل ها در راس فضای دانشگاهی و نفوذشان در محتوای درسی یکی از دلایلی است که می توان در ارتباط با عدم تحقق چنین مفاهیمی به میان کشید. کسی که درس خوانده فلان کشور است چه آسیایی، آفریقایی یا اروپایی به هر حال آن سیستم را قبول دارد و از آن تاثیر پذیرفته  همواره در قبال مباحثی که در این بحث دنبال کردیم موضع دارند و نفوذ در این لایه ها چندان آسان نخواهد بود. نکته آخر اینکه هیچکس نمی تواند طرح جدیدی را با مدیریت کهنه اجرا کند و اگر بخواهد چنین کند سخت در اشتباه است. شما وقتی می خواهید طرحی نو اجرا کنید نمی خواهم بگویم به جوانی و پیری بستگی دارد ولی مدیری که در مدیریت کهنه قبلی پخته شده ، نمی تواند با طرح شما همراهی کند. بر عکس چنین مدیری همواره تلاش خواهد کرد مانع ایجاد کند تا طرح شما زمینگیر شود و اثبات کند که این طرح، طرح خوبی نیست و همان طرح قبلی بهتر است. یعنی بخشی از انرژی این مدیر صرف طرح های قبلی خودش می کند و بخش دیگر انرژی اش هم صرف تخریب مدیر جدید می کند. این هم یک نظریه است که در بحث مدیریت باید مورد توجه قرار بگیرد. نکته دیگر به آن هایی برمی گردد که فرصت نکردند به چرخه ای مثل سینما و تلویزیون و چرخه های تصمیم گیر و تاثیر گذار وارد شوند، وقتی از این چرخه بازماندند نتوانستند در ارتباط با مباحثی که مورد نظر ما است نقش آفرینی داشته باشند.

 

 نواقص جدی  از ابتدا در این زمینه وجود داشته و  انقلاب فرهنگی هم در پوسته ماند و نتوانست ساختارها را تغییر دهد و همه این ها، امروز هم ما همه این معضلات را داریم، نه منابع داریم و نه مدیری که این راهبردها را پیش ببرد؟

موافق نیستم که شرایط امروز ما دقیقاً به همان شکل باقی مانده باشد. شورای عالی انقلاب فرهنگی به طور نسبی تاثیر خودش را داشته است. اگر که فرامین و موارد  بالادستی و استادی که آماده شده اجرایی شود، طبعاً تاثیر بسیار خوبی خواهد داشت. الان باید به تاسیس پژوهشکده هایی که بتوانند روی هنرهای بومی و ایرانی تمرکز بیشتری پیدا کنند همت گمارد. نکته دیگر هنری است که به آن می گوییم آداپتاسیون. این آداپته کردن الان بد است یعنی بسیار ناشیانه است. ما اگر بتوانیم هنر آداپتاسیون را هم در این حدفاصل داشته باشیم مسئله را برای گذشتن از این پل تلطیف می کند. ما یکبار دیگر هنر آداپتاسیون یعنی خوراندن یک وضع به وضعی دیگر را لازم داریم؛ یعنی عدم انکار آن طرف و در عین حال باور به این طرف که پایه است. یعنی این ها را به هم نزدیک کنیم. این ها دارند روز به روز از هم فاصله می گیرند. یعنی هرچه که بیرونی است خیلی خوب به نظر می آید و هر چه داخلی است کم ارزش و کم اهمیت است. پس آداپتاسیون را به معنی مثبتش در نظر دارم؛ یعنی چیزی که از بیرون پیدا می کنیم اگر واجد ارزش هست، آن ارزش را استخراج کنیم، با نگاه خودمان نزدیک و آمیخته اش کنیم، سبقه داخلی به ان بدهیم و بعد مورد استقاده اش قرار دهیم.